سخن به تغییرات فرهنگی جامعه اسلامی و احساس برتری قومی در میان عربها رسید که بهتدریج نهادینه شد. اینک دنباله سخن:
آثار این تغییرات را در دوره خلافت علی(ع) نیز میبینیم؛ چنانکه حتی یک زن عادی به ایشان اعتراض میکند که: «چرا سهم من با سهم این زن غیرعرب مساوی است؟» یا اشعث بن قیس معترض میشود که: «چرا در اطراف منبر شما ایرانیان هستند؟» حضرت با قاطعیت پاسخ میدهند: «اینان در زیر آفتاب داغ مشغول کارند و شما شکمبرآمدگان تا ظهر در بستر غلت می زنید!» این جریان فرهنگی در دوران بنیامیه به اوج خود رسید تا جایی که به نوعی شوونیسم عربی بدل شد!بنابراین میتوان گفت این تحولات، ریشهای فرهنگی و فکری داشت و بهصورت زیرپوستی در حال شکلگیری و رشد بود.
آیا این موضوع به دلیل شکلگیری طبقهای نوکیسه بود؟
خیر، بلکه واقعیت این است که همان بزرگان قریش به ثروتی فوقالعاده دست یافتند، در حالیکه بدنه اصلی جامعه از چنین ثروتی بیبهره بود.
و این ثروت ناشی از فتوحات بود.
بله، قطعاً. مدینه با وجود آنکه نسبت به مکه شهری کشاورزی محسوب میشد، اما تولیدی نداشت که چنین ثروتی از دلش بیرون بیاید. این ثروت عمدتاً از سرزمینهای فتحشده، بهویژه ایران، وارد جامعه مسلمانان شد. نمیخواهم وارد شرح تفصیلی دوران خلیفه سوم شوم، تنها به آنجایی اشاره میکنم که به بنیامیه مربوط میشود. او از بنیامیه بود و همانطور که پیشتر گفتیم، بنیامیه در درون خود انسجام زیادی داشتند، افزون بر اینکه پرجمعیت بودند؛ مثلاً فردی مثل عبدالرحمن بن عوف، شانزده همسر رسمی داشت؛ البته در هر مقطع زمانی تنها چهار همسر میتوانست داشته باشد، ولی در طول عمرش تعداد زیادی همسر و کنیز داشت و فرزندان فراوانی از او بهجا ماند. این وضعیت در میان بسیاری از بزرگان بنیامیه رایج بود، به طوری که یک مجموعه بزرگ بههمپیوسته و منسجم را شکل داده بودند.
اوضاع در پایان عصر خلیفه سوم بهگونهای بود که بیشتر امویان در مناطق مختلف به ثروتی عظیم دست یافتند. در اواخر دوران او، با شدت گرفتن اعتراضات، از والیان مناطق مختلف دعوت شد تا به مدینه بیایند و در مورد اوضاع نظر بدهند و راههای برون رفت را مطرح کنند. معاویه، عبدالله بن عامر و دیگران حاضر شدند و هر کدام پیشنهادی دادند؛ برخی گفتند: «معترضان را سرکوب و حتی اعدام کنید»؛ اما عبدالله بن عامر ـ والی بصره ـ پیشنهاد کرد: «مجدداً فتوحات را از سر بگیرید تا مردم سرگرم آن شوند و از اعتراضات داخلی دست بکشند!» در میان تمامی والیان، تنها کسی که خود را بهخوبی برای اوضاع آینده آماده کرده بود، معاویه بود. از آنجا که هم قریشی بود، هم اموی، و هم جامعه شام را متناسب با اندیشه و آنچه خود میخواست، شکل داده بود، واقعاً بعد از خلیفه سوم، هیچکس جز معاویه توان تصاحب قدرت را نداشت،البته اگر علی(ع) را استثنا کنیم، چراکه او در جایگاهی فراتر، قرار داشت. از میان دیگر بزرگان قریش، هیچکس پشتوانهای همانند شام نداشت.
سریال معاویه
در سریال «معاویه» که در حال پخش است، سازندگان تمایل دارند تحولات پس از خلیفه سوم را بهگونه خاصی روایت کنند؛ مثلاً چهرهای منفی از محمد بن ابی بکر و مالک اشتر نشان داده میشود، به طوری که این دو را بهعنوان عناصر شورشی و عامل اصلی ایجاد ناآرامی معرفی میکنند.
این تصویر کاملاً نادرست است. خلیفه سوم در اواخر حکومتش چنان در بحران قرار گرفته بود که حتی همسر پیامبر(ص) که بسیار بانفوذ بود، اعتراض شدیدی داشت و نقل شده که جملة معروف «اقْتُلُوهُ» را در مورد خلیفه بیان کرد. عباراتی چون «اقْتُلُوا هَذَا النَّعْثَل» (این پیرمرد را بکشید) از او نقل شده است و عبارات تندتر از این.خود طلحه، زبیر، سعد بن ابیوقاص و بسیاری دیگر، بهجز بنیامیه که منافعشان در حفظ خلیفه بود، همگی معترض بودند. انصار نیز سخت مخالفت داشتند. اوضاع بسیار نابسامان بود و اعتراضها ناشی بود از فساد گسترده مالی، سپردن قدرت به افراد نالایق، و بیتوجهی به معیارهای دینی و سنت پیامبر اکرم(ص) و حتی سیرة شیخین. جامعه بهویژه در مدینه، از وضعیت دوران خلفای پیشین کاملا خارج شده بود؛ بنابراین این اعتراضها ارتباطی به شخص خاصی نداشت، بلکه نارضایتی عمومی بود. یکی از نشانههای روشنی که این واقعیت را تأیید میکند، جمعیت عظیمی است که برای بیعت با علی(ع) هجوم آوردند تا جایی که حضرت فرمود: «حسن و حسین زیر دست و پا قرار گرفتند» و این کنایهای است از تراکم و کثرت و هجوم جمعیت. این جمعیت عمدتاً از اهالی مدینه بودند، گرچه گروهی نیز از دیگر مناطق آمده بودند.
افزون بر این، جایگاه دفن خلیفه نیز گویای اوضاع آن زمان است. اینها همه شواهدی است که نشان میدهد مسئله مربوط به محمد بن ابیبکر یا مالک اشتر نبود، بلکه نارضایتی گستردهای در میان عموم مردم، بهویژه در مصر، کوفه و خود مدینه وجود داشت. آنچه در آن سریال روایت میشود، تحریف آشکاری است.
این سریال بهگونهای روایت میکند که همه مشکلات به گردن دیگران است و حتی درباره ماجرای آن نامه مشهور، خلیفه میگوید از آن بیاطلاع است و شورشیان درخواست میکنند که فرد جعلکننده را تحویل دهند.
این ماجرا دو عامل اصلی دارد، البته عوامل فرعی هم کم نیست: عامل اول، مربوط به تلقی عام اهلسنت است. در این نگرش، تمایلی وجود دارد که صحابه و حتی تابعین، در تعارض با یکدیگر دیده نشوند. این مسئله، هم ریشه در اعتقادات دارد و هم زمینه روانی دارد. گاهی افراد صراحتاً اعلام میکنند که پایبند به این دیدگاه هستند و از نظر روانی، اینطور راحتتر قانع میشوند. در مجموع، در باور دینی و ساختار احساسی اهلسنت، بهویژه نسبت به صدر اسلام، تلاش میشود تا همه مسائل حمل به صحت شود و هیچ تعارض و تناقضی دیده نشود. پس این یک جریان کلی است که هم جنبه اعتقادی دارد و هم جنبه روحی. انسان به لحاظ روانی نمی تواند شخصیتهای آرمانی اش را در تعارض با یکدیگر ببیند، خصوصاً اگر این افراد شخصیتهای دینی باشند.
عامل دوم، مسئله تولید چنین سریالهایی است. در هر حال، کارگردان و سرمایهگذار سریال خواستهها و اهداف خاص خود را دارند. این اهداف از یک سو جنبه سیاسی دارند و از سوی دیگر، به محدودساختن رقبا بازمیگردد؛ رقبایی که هم سیاسیاند و هم مذهبی؛ بنابراین ما با یک پروژه چندوجهی مواجهیم.
اما درباره خود خلیفه سوم، واقعیت این است که جامعه بعد از او، به دلیل سیاستهایی که اتخاذ کرده بود، بهشدت و از درون دچار از همگسیختگی شده بود. اینکه حضرت امیر چطور توانست تا حدودی این جامعه متشتت را مدیریت کند، بحث جداگانهای است. اما باید توجه داشت که آنچه رخ داد، بهمراتب پیچیدهتر از این است که بگوییم دو نفر، یعنی محمد بن ابیبکر و مالک، عامل تمامی این ناآرامیها بود ه اند. این مطالب اصولاً با واقعیت تطابق ندارد. اینکه بگوییم این دو نفر، مثلاً همسر پیامبر(ص) طلحه و زبیر را تحریک کردند، واقعاً درست نیست. حجم تحولات و بحرانهایی که رخ داد، فراتر از تأثیرگذاری چنین افرادی است.
شما چه نظری دارید؟